زبانحال حضرت خدیجه سلام الله علیها
فخر من نزد عـرب این بود دختر داشتم آیت من بود و در گهـواره کـوثـر داشتم هرچه عالم فخر دارد نزد من یک ارزن است من زنی هستم که در خانه پیـمـبر داشتم روزهایم شب نمیشد چشم او تا باز بود سایۀ خـورشـید را همواره بر سر داشتم عاشق این مرد بودن معجزه لازم نداشت چـشمهـایـش را از اول نیـز بـاور داشتم راههــای آسـمـان را از زبـان هـمـسـرم مـثـل آواز پـر جــبــریـل از بَـر داشـتـم آیـههـا تکـرار او بودند و عـمری بر لبم بـا طــنـیـن نـام او قــنـد مـکـرر داشـتـم چشم بر من دوخت در شعب ابیطالب گریست ناگهان یک آسمان در خود کبوتر داشتم جان خود را بر سر این عشق دادم عاقبت هـدیه میدادم اگر صد جان دیگر داشتم |